احمدیاری مجاهدی خستگی ناپذیر در خط مقدم جبهه های نبرد حق علیه باطل در سرزمین مجاهدت های خاموش است، او می گوید: شهدای ما زحمات بسیاری کشیدند تا این امنیت در کردستان استقرار یابد و با ناجوانمردانه ترین حالات ممکن توسط ضدانقلاب به شهادت رسیدند که جنایات داعشیان و جنایتکاران تاریخ در برابر ددمنشی ضد انقلاب چیزی نبود.

خبرنگار نوای آبیدر،در راستای معرفی ذخیره های هویتی و فرهنگی سرزمین مقدس کردستان گفت و گویی تفضیلی را با احمدیاری رزمنده والامقام جبهه های کردستان انجام داده است که در ادامه خواهد آمد.

 

برادر احمدیاری لطفا بفرمایید که حضور در جبهه های نبرد حق علیه باطل را از چه تاریخی شروع کردید و با چه انگیزه ای به این عرصه ورود کردید؟

 

سال ۶۱ که سپاه در منطقه دیواندره مستقر شد روستای ما اولین جایی بود که در آن پایگاه بسیج راه اندازی شد و بیش از ۹۰ نفر از اهالی روستای ما به سپاه اسلام پیوستند و در آن زمان بسیار شجاعت و جرات می خواست که کسی به سمت نیروهای انقلاب اسلامی بیاید.

 

یادم هستش که در آن موقع که ۹۰ نفر از اهالی روستای ما به سپاه پیوستند درست در روستای اطراف ما ۳۰ نفر عضو کومله و گروهک های ضدانقلاب بودند.

 

پدرم و دایی ام هم به عضویت سپاه در آمدند و در آن پایگاه که روستاییان بود مستقر شدند.

 

فضای منطقه و داخل روستا آنقدر ناامن بود که ما شب ها را در نزدیکی پایگاه می گذراندیم و اگر بگویم به اندازه تمام موهای سرم در آن موقع خمپاره و تیرباران دیدم غلو نکرده ام.

 

با وجود اینکه در آن زمان من نوجوانی یازده ساله بودم اما به دلیل ارتباط و رفت و آمدی که با پایگاه داشتیم اکثر نیروها من را می شناسند از جمله سردار شهید پرویز کاکسوندی که از شجاع ترین انسان هایی بودند که من تا به حال در زندگی دیده ام.

 

وقتی درگیری با ضدانقلاب شروع می شد من و برادرم با وجود اینکه عضو سپاه نبودیم اما به کمک رزمنده ها می رفتیم و خشاب ها را با سرعت هرچه تمام تر پر می کردیم و در اختیار آن ها قرار می دادیم.

 

به دلیل ارتباطی که با برادران سپاهی به ویژه بخش فرهنگی و تبلیغات داشتم کم کم خوشنویسی و نقاشی یاد گرفتم و در امور فرهنگی و تبلیغی در پایگاه کارهایی را انجام می دادم.

 

یک روز تصویر شهید مطهری را بر روی یکی از دیوارهای پایگاه کشیده بودم که سردار شفیعی فرمانده وقت سپاه دیواندره از مسئولان پایگاه پرسید که این تصویر را چه کسی کشیده است و آن ها گفتن پسر کاک محمود کشیده است و ایشان به بنده گفتن پسرم چرا نمی آیی تو سپاه منم گفتم آخه ۱۳ سال دارم و ایشان گفتند سپاه به افراد توانمندی همچون شما نیازمند است و این اتفاق فتح الباب حضور من در مجموعه مقدس سپاه بود.

 

پس از استخدام در سپاه در کدام بخش به کارگیری شدید؟

 

کار خودم را بخش فرهنگی و تبلیغات سپاه آغاز کردم و با تشویق های پدرم روز به روز در کارم موفق تر شدم و در پایگاه های مختلف حضور پیدا می کردم و اقدام به خوشنویسی، نقاشی و درج پیام های هویتی و ارزشی، سخنان امام و آیات قرآنی برای تقویت روحیه نیروها در محیط پایگاه ها می کردم.

 

در کنار امور تبلیغاتی کار مجری گری، سخنرانی و مداحی را هم انجام می دادم و کار تئاتر و سرود را هم پیگیری می کردم.

 

یادم هست شهید فتح الله شهسواری یک روز پیشم آمد و گفت:«پسرم صدای خیلی دلنشینی داری قسمت می دهم هر کدام از بچه ها شهید می شوند برایشان مداحی کن» منم هم پیرو امر ایشان برای شهدا به دو زبان فارسی و کردی مداحی می کردم.

 

البته بنا بر مسئولیتی که برایم تعریف کرده بودند هر گاه پیکر مطهر شهیدی را می آوردند بنده قبل از تشیع جنازه از تمثال این بزرگواران عکس می گرفتم و سپس از روی آن عکس ها شروع به نقاشی تصویر شهید گرانقدر می کردم و حین مراسم تشیع نیز مداحی می کردم.

 

در بسیاری از مداحی هایم که حین تشیع شهدا انجام می دادم همیشه جمله« نوشته بر تن گل های پرپر شهیدان زنده اند الله اکبر» را تکرار می کردم و از اشعار ارزشی و حماسی دیگر هم به زبان های فارسی و کردی استفاده می کردم.

 

‌خاطره به یاد ماندنی از شهیدی گرانقدر به نام اسماعیل باویسی دارم و آن هم به این شرح بود که همچون روزهای گذشته بنده آماده می شدم تا امور مربوط به تشیع یکی از شهدا را انجام دهم و درست سال ۶۷ بود که در اوج درگیری های منطقه قرار داشتیم و تقریبا هر روز یک یا چند شهید داشتیم و در آن سال دیواندره بیش از ۸۰ شهید گرانقدر را تقدیم انقلاب نمود.

 

در حال آماده شدن برای تشیع شهید گرانقدری بودیم و همه نیروها تحت فرمان شهید جمیل شهسواری آماده تشیع بودیم که ناگهان جوانی خوش سیما و قد بلند به نام اسماعیل باویسی به سمت من  آمد و گفت:  یک هفته است بازارت گرمه چه وقتی برای ما هم مداحی خواهی کرد؟

 

منم در آن موقع جا خوردم و گفتم شاید فردا و در همان موقع هم آقای نوروزی مسئول بنیاد شهید دیواندره کنار ما بودند و از من پرسیدن که اسماعیل چی بهت می گفت و منم گفتم از من می پرسید که کی شهید می شم و کی برام مداحی می کنی.

 

آقای نوروزی پرسید که شما به اسماعیل چی گفتی؟

 

منم به اسماعیل گفتم که فردا برات مداحی می کنم.

 

روز بعد که بنده سر کار بودم ناگهان تلفن اتاقم زنگ خورد و پشت خط آقای نوروزی مسئول بنیاد شهید بودند و گفتند که پسر بیا اینجا کارت دارم.

 

منم رفتم اونجا و من را بردند سردخانه سپاه و یکی از قفسه ها را بیرون کشیدن و گفتن که چهره شهید را کنار زدن و به من گفتن این همان پسری نیست که دیروز شما بهش وعده شهادت دادی منم ناگهان منقلب شدم و در حس و حالی عجیب مراسم تشیع این شهید گرانقدر را در روستای دره اسب دیواندره انجام دادیم.

 

در آن سال ها من تازه کلاس سوم راهنمایی بودم و همزمان با کارکردن مشغول به تحصیل هم بودم و در آن زمان دوست صمیمی به نام ناصر رشیدیان داشتم که با همدیگر قرار گذاشته بودیم که به جبهه های جنگ علیه صدامیان بروبم.

 

سوار اتوبوس که شدیم ناگهان مسئول تبلیغات سپاه من را از اتوبوس پیاده کرد و گفت: فرماندهی اجازه حضور شما را در جبهه های جنوب نمی دهد چرا که ما در بخش فرهنگی و تبلیغات به شما نیاز داریم.

 

ناصر از اتوبوس آمد پایین و دست من را فشرد و گفت: با من نیامدی حداقل یادگاری بهم بده منم چفیه ام را بهش دادم و ناصر دوباره بهم گفت با من نیامدی دیدار به قیامت!

 

ناصر به جزیره مجنون اعزام شد و پس از عملیات آنجا به چناره مریوان اعزام شده بود و در یک عملیات وقتی نبروهایمان در محاصره افتاده بودند و تشنه بودن ناصر همراه شهید پیمان امیری دو تا دبه آب را پر می کنند و به پایگاه می آوردند که متاسفانه نزدیک پایگاه مورد اصابت خمپاره قرار می گیرند و بنا بر اذعان شاهدین شهید ناصر رشیدیان چفیه ای را که از من یادگاری گرفته بود بر زخمش می بندد و به راهش ادامه می دهد تا آب را به رزمندگان برساند و در این لحظات به درجه رفیع شهادت نائل می شود.

 

خاطرات بسیاری از رشادت ها، دلاورمردی ها و مردانگی های شهدا دارم که نمی توانم آنچنان که شایسته این بزرگواران است بیان کنم از رشادت های سرداران شهید شهسواری و کاکسوندی تا رزمندگان گمنامی که اگر در صحنه حاضر نمی شدند الان هیچکدام از ما نبودیم.

 

دیواندره جوانان رشیدی را تقدیم انقلاب کردند و هر بار که یکی از این رشید مردان به شهادت می رسیدند لقبی به این بزرگواران می دادیم تا نام و یادشان برای آیندگان زنده بماند.

 

یکی از این بزرگواران شهید یدالله مرادی بود که روز عروسیشان و درست همان زمانی که عروس را به حیاط منزل داماد آوردند اعلام کردن که نیروهای انقلاب در روستای« میره ده» با ضد انقلاب درگیر شده اند و این جوان برومند همراه شهید فایق احمدی حجله عروسی را همچون حنظله ول کردند و به یاری رزمندگان شتافتند و به درجه رفیع شهادت نائل آمدند و به حنظله کردستان مشهور شدند و شهید فایق احمدی هم که مسئول روابط عمومی سپاه دیواندره بودند به حر کردستان مشهور شدند.

 

شهدای ما زحمات بسیاری کشیدند تا این امنیت در کردستان استقرار یابد و با ناجوانمردانه ترین حالات ممکن توسط ضدانقلاب به شهادت رسیدند که جنایات داعشیان و جنایتکاران تاریخ در برابر ددمنشی ضد انقلاب چیزی نبود.

 

یادم هست ضد انقلاب خبیث شهید ابراهیم الله مرادی را که پیرمردی مریض بود در بستر بیماری و در بیمارستان به شهادت رساند و ضد انقلاب هیچ پروتکل اخلاقی و بین المللی را رعایت نمی کرد.

 

در تاریخ نهم شهریور ماه سال ۶۷ به بنده خبر دادند که دیشب در منطقه چهل‌چشمه درگیری با ضد انقلاب داشتیم و چند نفر از نیروهایمان شهید شده اند و ما باید مقدمات تصویر برداری و نقاشی از تمثال شهدا، نوشتن پیام تسلیت و امور تبلیغاتی و فرهنگی مرتبط با تشیع این بزرگواران را فراهم کنیم.

 

من همچون روند همیشگی باید به سردخانه می رفتم و با دوربین عکاسی از تمثال مبارک شهدا عکاسی می کردم و نام و نام خانوادگی آنان را ثبت می کردم و بر می گشتم و نقاشی از تمثال این بزرگواران می کشیدم.

 

کشوی اول را کشیدم بیرون بسیجی بزرگواری از همدان بود، کشوی دوم را که کشیدم بیرون شهیدی بود با محاسنی زیبا، لباسی کردی به رنگ خاکی و انگشتری عقیق در دست که دست دیگرش را هم بر قلبش گذاشته بود و انگار در خوابی آرام فرو رفته است.

 

جنازه را از کشو کمی بیشتر کشیدم بیرون ناگهان چشمم به کاغذی افتاد که نوشته بود شهید محمود احمدیاری!

 

ناگهان جا خوردم و سکوت کردم اما باورم نمی شد که پدر و الگوی زندگیم هستند که جان به جان آفرین تقدیم کرده اند.

 

خشکم زده بود و همچون دیگر پیکرهای شهدای گرانقدری که در این مدت دیده بودم مشغول عکاسی شدم و روز بعدش هم مشغول به نوشتن پارچه نوشته برای پدرم و دیگر شهدا شدم و هر کس این صحنه را می دید تعجب می کرد اما همرزمان پدرم و همکاران بنده و مردم منطقه تشیع جنازه باشکوهی برای ایشان به راه انداختند که هیچگاه از یادم نمی رود.

 

در مراسم تشیع پیکر مطهر پدر بزرگوارم در سه دهه پیش در سخنرانی به عنوان فرزند این شهید گرانقدر اعلام کردم که دشمنان ناپاک و بدخواهان نظام بدانند که ما با از دست دادن عزیزانمان هیچگاه گام هایمان سست نخواهد شد بلکه قدم های مستحکم تر و استوارتر بر می داریم و اکنون نیز بر این اراده خویش استوارم و در جبهه فرهنگی و در خط مقدم مقابله با هجمه های دشمنان با جان و مال ایستاده ام و آماده جانفشانی هستم.

 

ضدانقلاب، مزدوران خودفروخته و فریب خورده باید بدانند که در دنیا و آخرت منزوی هستند و هیچ جایگاهی در بین ملت آزاده ایران ندارند.

 

 حضرتعالی به عنوان شخصی که ۳۶ سال از عمر با عزت خویش را در خط مقدم جبهه نبرد حق علیه باطل و در حوزه فرهنگی و تبلیغاتی سپری کرده اید آیا از عملکرد دستگاه ها و نهادهای متولی حوزه فرهنگی در راستای حراست از ارزش های انقلاب و شهدا رضایت دارید؟

 

دفاع مقدس گنجینه ای تمام نشدنی برای ملت ایران است و بسیاری از خودکفایی ها و خود باوری ها ثمره این دفاع شرافتمندانه و مقدس بود.

 

جوانان امروز و آیندگان باید بدانند که در سایه شهادت طلبی ها و شهامت های جوانان دهه پنجاه و شصت شاهد خلق این حماسه های ماندگار بودیم.

 

باید به این مهم توجه کنیم که کردستان سرزمین مجاهدت های ماندگار است و در باب شهادت در این سرزمین همچنان باز است.

 

اگر دنبال معرفی الگوهایی ناب به جوانان هستیم بدون شک تنها الگوهای ناب شهدا هستند و در این مسیر انتظار داریم دستگاه های متولی حوزه فرهنگ بیشتر نقش آفرینی و تلاش نمایند چرا که بسیاری از کاستی ها در جامعه ثمره بی مبلاتی برخی از مدیران است.

 

شهدا چراغ راه همه رزمندگان چه در عرصه جنگ نرم و چه جنگ سخت هستند و با تاسی از سیره این بزرگواران می توانیم عزت و سربلندی همیشگی را برای کشورمان تضمین کنیم.

 

سخن پایانی؟

 

همانطور که حضرت امام(ره) خطاب به ضد انقلاب فرمودند: « برادران کردستانی من، عزیزان من، کسانی که از ضدانقلاب گول خورده اند به دامن اسلام بر گردند، اسلام عفو دارد» من هم اعلام می کنم کسانی که در آن طرف مرزها برای خدشه دار کردن امنیت همشهری هایشان اقدام می کنند تا دیر نشده است از کرده خویش ابراز ندامت کنند و به جای خیانت به هموطنانشان به فکر خدمت به آنان باشند.

 

آیا ضدانقلاب هنوز به این نتیجه نرسیده اند که جیره خواران دشمنان هستند و به ملتشان خیانت می کنند؟

 

انتهای پیام/